-
انیمه!
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 03:06
نیلوفر ساما گفت بنویس ! آخه لامصب میدونم اگر بنویسم میای سر کلاس آلمانی فحش میدی که این چی بود کلآ گفتم یه کم در مورد انیمه بنویسم. عرضم به حضور همه ی کسانی که میخونن ( حالا کاش دو نفر و نصفی میخوندن! ) به لطف نیلوفر ساما من یه سری انیمه ی خوب دیدم که هم چیز میشد ازشون یاد بگیری و هم میشد ازشون لذت ببری . چی میشه از...
-
مراسم تاج گذاری
جمعه 23 مهرماه سال 1389 17:00
درورد بر شما دوستان گرامی . امروز یک مراسم در یک آتشکده در پاسارگاد اجرا میشه . آتشکده ای در یک خانه ی قدیمی. و بعد از مراسم شب به نطدیک ترین محل به آرامگاه جد بزرگم کورش برای اثبات سر سپردگی نسبت به سرزمینم خواهم رفت به همراه تمام کسانی که از خاندان ما در این مراسم شرکت میکنند . مراسمی که سه هزار ساله برگذار میشه...
-
مزیت متولد شدن در روز دانشجو!
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 21:29
به مامانم گفتم: میدونی مزیت متولد شدن در روز دانشجو چیه؟ گفت : چیه؟ گفتم: درس نخونی ، بری دانشگاه ، رشته ی مورد علاقت رو بخونی در حالی که فقط از هم رشته ای هات یه ترم عقب می افتی که اونم تابستون میگیری و بهشون میرسی ! تازه اگرم نگیری چه بهتر از دوستات جزوه هاشونو میگیری و بهتر میتونی بری جلو!
-
تولد 52 سالگیت مبارک عزیزم
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 02:04
سعی میکنم به صدات گوش کنم بلکه آروم بگیرم .هر سال وقتی تولدت رو جشن می گرفتم ، حالا یا تنها یا با یه دوست ، توی جشن تولد نبودی . ولی امسال هستی مگه نه؟ ولی نه شمعی نه کیکی نه چیزی فقط صدات . میدونم میبینی فقط غصه نخوری ها . نمیتونم گریه نکنم آخه تو خیلی عزیزی و با اینکه جای خوبی هستی ولی چه میشه کرد؟ ما آدما خیلی...
-
تنفر ، چیزی که از دلم هیچوقت پاک نمیشه !
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 16:01
SiSi میدونست من بین بچه ها نفوذ دارم خب ازم سوء استفاده کرد تا فرومشو پر کنه . بعد من نظرم هیچ جا مهم نبود با اینکه همتراز خودش بودم ، Admin . هر کی رسید مدیر شد گفتم نکن گوش نکرد .گفتم اکی من نظری نمیدم. اومد گفت چرا کم فعالیت میکنی؟ گفتم محتوا نداره اینجا منم نظری نداشته باشم نمیگم خب ! زور که نیست ! گفتن تو از...
-
نحسی !
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 01:39
دیروز گفتن برو مرخصی ِ اجباری ! چون جواز نداشتن و من برای چند تا کار توی ماه ِ شهریور روی حقوق ِ مرداد ماهم حساب کرده بودم! خب دیگه کار ندارم! میخوام برم آیلتسمو بگیرم کهب رم برای تدریس ِ زبان ! حوصله ی هیچیو هم ندارم
-
کنکور چه کوفتیست؟
جمعه 11 تیرماه سال 1389 19:27
تست های مزحکی است که نود و نه درصدشان از کتاب نیامده ! مثلآ کدام خری گفته است که مرد که میخندد ، نوشته ی ویکتور هوگو ، در کتاب ِ ادبیات آمده است؟ چرا من ندیده ام؟ اگر این را نمیدانستم که سر ِ جلسه ی کنکور سکته نموده بودم ! کنکور زهر ِ ماریست که ما دچار گشته ایم خیلی خستم !
-
این یکسال زندگی توی بهشت چطور بود . . .؟
جمعه 4 تیرماه سال 1389 02:44
یکسال گذشت یکسال در ناباوری ِ ما ها گذشت انگار اصلآ این درد کهنه نشده ، انگار این زخم تازست . عزیزم جونم مهربونم این یکسال ، چقدر شبا قبل از خواب باهات حرف زدم ، چند بار صداتو شنیدم و وجودتو کنارم حس کردم . چقدر قلبم به درد اومد وقتی عکساتو میدیدم ، وقتی راجع بهت میشنوم . الهی فدای خندیدنت بشم ، قربون ِ خجالت کشیدن و...
-
یک اتفاق ِ جالب + مرخصی ِ الکی ِ یهویی !
جمعه 21 خردادماه سال 1389 01:36
یک اتفاق ِ جالب ! یه مشتری داشتیم به اسم ِ خانم ِ فام زاده ، ایشون اومد فروشگاه و یه فلش مموری داد و گفت این چیه دادین به من؟ خرابه ، گفتم سیستمتون ویروس نداره؟ گفت نه ، گفتم الان معلوم میشه ، سرچ کردم برای ویروس و نداشت ، فلشه رو باز کردم چشمم خورد به یه سری آلبوم ِ ColdPlay و دهنم باز موند ، یه مدت ِ زیادی من و...
-
یعنی کی میتونه باشه؟ من میگم بازم مایکل ِ مهربون ِ خودمه !
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 03:15
درود دارم گریه میکنم و مینویسم دیروز داستم یکی از فروم هایی رو که توش عضوم رو چک میکردم ، دیدم دوستان لطف کردند و یه سری حرف ها زدن و یه سری عکس ها گذاشتن ، عکس ها رو صادقانه بگم که ندیدم ، اما حرف ها رو خوندم ، قلبم به درد اومد ، با یکی از دوستام هم حرف زدم و دعواش هم کردم که چرا فلان لینک رو گذاشتی و این طور حرف ها...
-
من + نیلوفر ساما و شایان !
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 12:01
جمعه ! ساعت ِ 4 نیلوفر ساما و شایان ، پسر عمه ی کوچولوشونو دیدم! رفتیم بیرون و تصمیم گرفتیم یه کم برقصیم ! و فیلم هم بگیریم بعد از بررسی یه جایی رو پیدا کردیم که خیلی عالی بود بعدآ ویدئوشو میزارم و توضیح کامل رو اونجا میدم! شایان یه شخصیت جالبیه ! رفتیم آیس پک بخوریم آقا لطف کردن موز های توشو هی تف کردن تف تف ! یه گه...
-
Mongol !
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 13:57
نصف ِ شب یهو به ذهنم رسید یکی رو اذیت کنم و خندم گرفت . این عبدالهی رفته توی فروم ِ توکیو هتل ِ آمریکا فارسی نوشته ، دستور هم داده فارسی تایپ کنن ! فکر کرده ادمین ِ اینجا هم هست ، بعد اومده لینک ِ دانلود ِ آهنگ ها رو هم گذاشته ! علنآ اونجا نشون داده که من دزدم و دزدی رو هم ترویج میکنم ! وای انقدر خندیدم که نگو ! بعدشم...
-
امتحان ِ ریاضی و حواشی !
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 00:39
امروز امتحان ِ ریاضی داشتم و من روز ِ قبلش به معنای واقعیه کلمه کتاب رو خورده بودم! حالا با چه ریختی رفتم مدرسه! مانتو ِاصلآ مانتوی مدرسه نیست ! با اینکه جلف نیست ولی بازم بدرد مدرسه نمیخوره ، آخه مانتو ندارم دیگه با ناخن های لاک زده ! یه لاک ِ صورتی ِ روشن و براق ! بازرس ِ لعنتی هم بالای سر ِ من ایستاده بود ! یکی...
-
دعوا و عصبانی شدن ِ آقای رجبی !
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 01:45
امروز بعد از ظهر یه پسره اومد دوربین بخره ، همچین تحفه ای هم نبود بعد هی ناز و عشوه اومد و من اعصابم خورد شد و آرزو میکردم زود تر بره . دو ساعت بعد ، پسره با دوست دخترش برگشت و بعد از اون همه سوال در مورد دوربین یهو گفت : دختره : خانم ، شما سوالی از دوست پسر ِ من پرسیدین؟ من :بله دختره :چی پرسیدین؟ من :دوربین توی چه...
-
به سراغ ِ من اگر می آیی، نرم و آهسته بیا . . .
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 14:11
اردیبهشت ِ سبز پوش ِ من ، گل های خود رویی که کنار ِ جاده به همراه ِ باد برایم دست تکان میدادند ، آفتاب که بر آمد ، من روانه ی مامن ِ آرام ِ جد ِ بزرگم شدم . . . هنگامی که رسیدم ، آرام قدم بر داشتم چرا که این جمله در ذهنم زمزمه میشد به سراغ ِ من اگر می آیی نرم و آهسته بیا تا مبادا که ترک بردارد چینی ِ نازکِ تنهایی ِ من...
-
تجدید ِ عهد
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 22:49
فردا 15 اردیبهشته ، روز ِ تجدید ِ عهد . من از نوادگان ِ کورش هستم و فرزند ِ ارشد ِ بزرگ خاندان . به همین خاطر هم هر سال چنین روزی از سن ِ 18 سالگی به بعد ، من وظیفه دارم برم آرامگاه ِ جد ِ بزرگم برای تجدید ِ عهد . فردا من مقابل ِ آرامگاه ِ جدم کورش زانو میزنم و تجدید ِ عهد میکنم که نسبت به سنت ها و ارزش های اجدادم...
-
تبریک به درین + وقایع اتفاق افتیده ( همون افتاده )
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 01:53
درین جان اول باید بگم از اینکه جواب سوالت رو دادن خیلی خیلی خوشحالم اما شوکه نشدم چون میدونستم جوابتو میدن و خوشحالم که گفتن براشون کادو فرستادین . من همیشه شادیتو میخوام و برام خیلی ارزش داره که شاد بینمت . دوستان ِ عزیز ، برای اطلاع در مورد والتر فونتانا و گروه ِ ایتالیایی ِ LOST به این وبلاگ مراجعه کنید....
-
خواب والتری !
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 11:04
درود اصولآ کم پیش میاد از این خوابا ببینم ! الان اومدم تا یادم نرفته با جزئیات همه چیزو تعریف کنم! خواب دیدم والتر ایستاده یه گوشه متفکر ، یه شلوار لی ِ سورمه ای هم پوشیده بود قیافش هم دقیقآ اینطوری بود ! : با همین لباس و موها! بعد من رفتم باهاش حرف زدم و پرسیدم چی شده ، انگار دوستت توی فکر باشه و ازش بپرسی ، انقدر...
-
بازم این احمق !
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 14:26
بابا این شماره ی منو نده به کسی ! من با این چیزا خط عوض بکن نیستم ، نه مثل تو ترسو ام و نه میرم این ور و اونور پشت این و اون قایم میشم ، نمیتونی منو از کوره در ببری ، ولی یادت باشه اگر هی بخوای کرم بریزی یهو دیدی آبروت توی در و همسایه و فامیل و اینا رفتا ! هوی ، عبدالهی با تو ام هی سر به سر ِ من نزار چون من اصلآ برات...
-
مگه من چند سالمه؟! همش 20 سال !!!
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 19:11
از وقتی رفتم سر کار ، اعصابمو خورد کردن ، هی چپ و راست میخوان منو شوهر بدن! اینطوری نگام نکنید خیلی هم شاکی ام! یکی منو برای داداشش میخواد ، یکی پسرش ، یکی برای فلان فامیلش ! همشونم تحصیل کرده اند و با درس خوندن ِ من توی خونه ی شوهر مخالف نیستن! آره جون عمشون!!!! یکی نیست بگه وقتی غذات آماده نبود و یا اینکه وقتی من...
-
دوست دارم . . . اما نمیتونم !
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 22:56
دوست دارم یه دل سیر بخوابم اما نمیشه ! دوست دارم در کنار هر شغلی که در آینده دارم خواننده هم بشم ، اما مثل اینکه نمیشه ! من صدام بد نیست ، یکی منو کشف کنه ! مرض ، چرا اینطوری نگام میکنید؟! خب دوست دارم دیگه! بله صدام هم خوبه . انقدر خسته میشم که نگو، یه فیلم دیدن به دلم مونده از وقتی شاغل شدم و اینکه خواب چقدر مهم شده...
-
عذر خواهی
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 22:50
این یه نامه ی سرگشادست حقیقت امر اینه که سر حرفم هستم که اگر مریم و سمیرا توی اون تاپیک اولیه حرف زده بودند خیلی بهتر بود ، من به شدت قدر دانی میکنم ازتون و خیلی عذر میخوام که احساسی برخورد کردم ، در واقع ما ، یعنی : درین - مریم - سمیرا و من ، ما همیشه باید متحد بمونیم چون ماها دلیل نداشتیم که با هم دوست باشیم ، یعنی...
-
انتظار داشتن یعنی چی؟
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 00:54
یعنی اینکه از یکی توقع داشته باشی یه کایو انجام بده . خب چه کاری؟ یه پست داده بودم که خیلی طولانی بود ، بعد از اون همه زر زدن ِ من ، مریم رفت توی اون انجمن مزحک یه تاپیک داد و هم خودش هم سمیرا از من دفاع کردن . یه ضرب المثل خوب داریم که میگه : نوش دارو بعد از مرگ سهراب ! چرا؟ خب یه توضیح مختصر بدم ، یه تاپیک اعتراضی...
-
عصر ِجمعه به اتفاق ِ نیلوفر ساما !
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 21:37
هر چی نوشته بودم پرید ! چقدر بده که درین نیست ! امروز یه آویز موبایل نیلوفر ساما بهم داد عروسک ِ گارا ( Gaara ) یکی از شخصیت های انیمه ی ناروتو ( Natuto ) هست اینم عکس Natuto & Gaara : اونی که نارنجی پوشیده Natuto و اون یکی هم Gaara خلاصه یه سری کتاب و فیلم معلمم که دستش بود تهت عنوان Becoming Jane ( درین دیدیش...
-
در راستای ارضای حس کنجکاوی+ توضیح کامل همه ی ماجرا!
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 16:37
از اونجایی که یه عده فکر میکنن ما خریم و قدرت تشخیص حرف راست و سفسته چینی رو نداریم و دلشون میخواد ما رو مقصر صد درصد کنن اومدم اینجا یه پست مفصل در راستای تفهیم و ارضای حس کنجکاوی ِ افراد کنجکاوی که همش میگردن ببینن ما چی میگیم تا بیان تفسیر ویژش کنن و ارائه بدن به بقیه ، بنویسم . والله یه احمقی هست به اسم محمد عبد...
-
هی میخوام . . . !!!!!
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 00:15
هی میخوام ان آقا رو فراموش کنم ، هی بعد از مدتی یا خودش میاد کرم میریزه حالا هم که از اون سایت مزخرفش رفتم و رسمآ ریدم به هیکلش که با اینکه هی خواست اعصاب منو انگولک کنه که بیام برینم بهش ولی نرفتم توی اون جای مزخرف ، دور و بریاش میان میگن اش خبر نداری؟! عجب بد بختیه ها! بابا محمد برای من مرد ، محمد عبدالهی مرد برای...
-
عجب !
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 00:52
گوش شیطون کر یه مدته صورتم جوش نمیزنه ! فقط یه دونه روی بینیم زد که اونم خوب شد ! صاحب خونمون میگه ماشالله ! روز به روز خوشگل تر میشی جوش هم که نمیزنی ! مامانم میگه مرتیکه هیز ! جدیدآ یه عده واسه ما تیریپ چسی برداشتن و فکر کردن خیلی آدمن که بهشون فکر کنیم در حالی که به هیچی هم حسابشون نمیکنیم تا میایم یاهو برامون Busy...
-
ماست و فواید آن !!!
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 13:53
یه وقت نیاید بگید سحر کجا بودی و چرا نمی نوشتی ها ! بمیرم هم کسی نمیاد بگه این کجاست . چرا نمی نویسه ! بنده به شدت مریضم ، الانم بعد از یه شب 3 دقیقه ای یه بار دست شویی رفتن نشستم اینجا و دارم براتون مینویسم . دچار حالت انفجار شدم ! 6 روز مریضی ، دارم کم کم از کوره در میرم ، انقدر خواستم برای تسکین دردم گریه کنم اما...
-
داشتین . . .
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 00:40
داشتین بی سحر میشدین ! یه مدت برام مزحک بود که صهبا هرچی میخوره سریع مریض میشه ، الان این اتفاق برای من افتاده ، یعنی اگر سردی بخورم سریع کله پا میشم اگر هم هیچی نخورم باز هم کله پا میشم ، صبح بیدار شدم دیدم خیلی حالم بده بعد وضعی برام پیش اومد که تا یه ربع پیش نمیتونستم بشینم ! دلم پیچ میخورد ، این وقتی اتفاق می افته...
-
دایره . . . !!!
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 03:48
دایره شکلی هندسی است که ظلع ندارد ! بی نهایت هم قطر دارد! امشب سه نفر رو از دایره ام انداختم بیرون سه نفر که ارزش دوستی صادقانه رو ندارن ، اگر دارم پیش داوری میکنم ، میخوام بکنم دیگه بسه حماقت ! من تعداد اندکی دوست صمیمی بیشتر نیاز ندارم ! درین - نیلوفر ساما - شیوا ، بقیه خورده ریزن و بقیه اون ها هم برن به جهنم ! یه...