من ِ واقعی !

درود من سحر هستم اینجا خودمو می نویسم ، بدون سانسور !!!

من ِ واقعی !

درود من سحر هستم اینجا خودمو می نویسم ، بدون سانسور !!!

یعنی کی میتونه باشه؟ من میگم بازم مایکل ِ مهربون ِ خودمه !

درود


دارم گریه میکنم و مینویسم


دیروز داستم یکی از فروم هایی رو که توش عضوم رو چک میکردم ، دیدم دوستان لطف کردند و یه سری حرف ها زدن و یه سری عکس ها گذاشتن ، عکس ها رو صادقانه بگم که ندیدم ، اما حرف ها رو خوندم ، قلبم به درد اومد ، با یکی از دوستام هم حرف زدم و دعواش هم کردم که چرا فلان لینک رو گذاشتی و این طور حرف ها . یه سری چیز ها هم بهش گفتم و به این فکر کردم که انسان با افکارش و رفتارش و روحیاتش انسانه ، و اینکه کی چی کار میکرده و میکنه به بقیه مربوط نیست ، اگر رفتار ِ یه کسی مثبت ترین تاثیرات رو روی بشر میزاره این مهمه نه اینکه طرف فلان کار رو انجام میداده که بعد از مرگش معلوم شده که یه چیزی بوده توی زندگیش که کاملآ شخصی بوده و به هیچکی هم مربوط نبوده حالا یه فوضولی اومده گفته که بله !

به ما چه؟!

تا جایی که یادم میاد ، مایکل از هیچ کمکی به کلی از مردم ِ دنیا از هر طریقی ، دریغ نکرد همین بسه ! حتی اگر برای خود نمایی هم بود هرگز نمی اومد این همه مدت این کارو انجام بده ، آخه چرا انقدر مردم بدن؟ چون مایکل جکسون بوده هر کاری کرده ریاست ؟ حالا اگر آیت الله فلان بود ریا نبود؟ برید بمیرید اگر فکر میکنید انسان بودن به این اسم هاست! و هر کس که خواننده شد و رقصید و هر چیز ِ دیگه ای ، آدم نیست !

بعد از این همه فکر و غصه و دفاعیاتی که ازش کردم پیش ِ خیلی ها ، نتیجش برای من این بود که از من گفتن و مدرک نشون دادن ، از بقیه خندیدن و دست انداختن ِ من و مسخره کردن ِ من و عصبانی کردن ِ من ! اما من خسته نمیشم بازم این کارو میکنم .

امروز بعد از ظهر ساعت ِ 2:24 دقیقه ، ساعت ِ موبایلمو تنظیم کردم روی 15:45 دقیق] دقیقآ قبلش روی 6:30 صبح بود ، برای امتحان ِ قبلیم که باید بیدار میشدم ،بعد اینو کردم 15:45 و خوابیدم . ساعت ِ 15:22 دقیقه بیدار شدم و گوشیمو نگاه کردم دیدم زوده باز خوابیدم بعد یه مدت که گذشت میون ِ خواب و بیداری داشتم فکر میکردم که چرا گوشیم زنگ نمیخوره؟ بعد با خودم میگفتم حتمآ خوش به حالم شده و داره دیر میگذره ! یهو بیدار شدم دیدم ساعت 16:13 دقیقست و اثری از آلارم نیست ! آلارمی هم که تنظیم شده نوشته 6:30 صبح ! وقتی خوابیدم خواهرم خواب بود ، پدر و مادرمم به همین ترتیب ، بابا که با من حرف نمیزنه ، مامانم که با گوشی ِ من کاری نداره ! صهبا هم ( خواهرم ) که اصلآ نمیاد سراغ ِ گوشی ِ من ! یادمه که گوشی رو رو به سقف گذاشته بودم صفحشو! بار دوم هم که بیدار شدم رو به سقف بود ولی وقتی 16:13 دقیقه بیدار شدم نه تنها آلارم خاموش بود بلکه گوشی هم صفحش زیر بود و زیر ِ بالشم!تی اگر خیلی وول خورده باشم هم انقدر دقیق جا نمیره زیر ِ بالشم ! چرا؟ چون یه جوری بود که صاف و صوف جایی که من اذیت نشم ، من صاف میخوابم و وول نمیخورم اصلآ و من هرگز گوشی رو اونجا نمیزارم ! حالا این موضوع پیش میاد که اگر یکی کنار ِ من نفس هم بکشه من بیدار میشم! خوابم خیلی سبکه و گوشم به شدت تیز ، با این اوصاف اگر کسی به گوشیم دست بزنه که سریع بیدار میشم ، کی میتونسته بدون ِ اینکه حرکتی انجام بده این کار ها رو بکنه؟!

همون کسی که اومد برای من یکی از آهنگ هایی رو که یه زمانی برای دل ِ خودش رکورد کرده بود رو بدون ِ موسیقیش خوند! همون کسی که ازش در همه حال دفاع میکنم و اون میدونه که چقدر دوسش دارم . . .

مایکل 

بله مایکل

برام مهم نیست که بخندین! چون من میدونم که اون میدونه و میبینه و اون میخواسته بگه که مرسی و اون میدونست که چقدر به خواب نیاز دارم .

مایکل ، خیلی دوست دارم .

مرسی از نیلوفر ساما که ایده ی آپ کرد ِ وبلاگ رو برای این موضوع به ذهنم انداخت

نیلوفر ساما داره الان تف تف میکنه چون من قرار بود پس فردا اینو بنویسم و الان بخوابم اما دلم نیومد اینا رو نگم . . .



نظرات 7 + ارسال نظر
نیلوفر ساما پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ق.ظ

بعد از خوندن این فقط میتونم بگم که یه لبخند ناخودآگاه زدم. قضیه ی مایکل یه جور قشنگیه. من قبولش دارم
==
موضوع بعدیش:
خیلی از آدما این طورین، فقط دنبال خراب کردن بقیه آدما و قضاوت کردن در موردشون بدون اینکه چیز زیادیم بدونن! یکی از زشت ترین اخلاقا هم همینه که درباره مردم الکی قضاوت کنی
تقریبا همه ی کسایی که من دیدم درباره ی مایکل چرت و پرت بگن بیشتر از دو سه تا آهنگشو نشنیده بودن!
پریروز دختر عمم میگفت معلم زبانم گفته مایکل جکسون به خاطر عملایی که رو همه جای بدنش میکرد مرده، خیلی جوش آوردم تو پارک نزدیک بود بیچاره رو بزنم!
تا یه ساعت حرف میزدم اون گوش میداد.
رفت تو فکر.

واقعا که چه حرف قشنگی میزد مایکل
before you jucge me
try hard to love me
...

آره . . .
منم اعتقاد دارم
مرسی ، اینکه تو میفهمی من چی میگم خیلی با ارزشه

نرگس جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ق.ظ

برام جالب بود!اما توام زیاد خودتو ناراحت نکن!بالاخره آدم و حرفاش!تو اهمیت نده!
اما توام خیلی خوش شانسیا!............:!

نگار چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ق.ظ http://harchedarnazarayad.blogfa.com

سلام...

"یس" هدیه روز "مادر"!
به روزم بیای خوشحال می شم[گل]

emino چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ق.ظ http://www.emino.blogfa.com

هی سحر ! ها ها ! تو اینجایی به من خبر ندادی ؟!!!

خیلی دنبالت گشتم نبودی !

باهام آپ بمون ! باهات آپ میمونم !

بلاگتم کلش رو یه جا خوندم !!!! D:

ایول
حالا اینو که مینویسم بخون بخند :D
این همه رو خوندی نظری نداشتی؟:D
؟

avaze baran پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ

سلام
خوبی؟
تو همون Id: sahar_wampire
نیستی؟که دانشگاه گیلان درس می خونی و تک ذختری؟
و خونتون هم منظریه هست؟
اگه همونی واسم ایمیل بزن
ایمیل من:
avaze.baran@yahoo.com

سلام عزیزم
نه من اون نیستم در ضمن Vampire اینطوریه با W نمی نویسن ، من چیزی که هستم رو اشتباه نمینویسم . به هر حال از آشناییتون خوشبختم

فرهاد جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ب.ظ http://frozen-soul.blogfa.com

سلام سحر جان
ممنون که بهم سر زدی
خب میدونی چیه؟من فکر میکنم خودت وقتی که خواب بودی گوشیتو خاموش کردی و اونو گذاشتی زیر بالشت
چون واسه منم پیش ومده که تا حالا پنج شش بار گوشیمو پرت کردم تو دیوار
باتریش افتاده بیرون و خاموش شده
چند بارم وقتی دستمو برده بودم بالا که گوشیرو پرتاب کنم بیدار شدم
واسه همین بهم ثابت شد
خیلی نامردیه سر همین قضیه گوشه ی گوشیم ترک برداشته
واسه همین تازگیا با چند متر فاصله گوشیمو میارم که مجبور شم بلند شم و خاموشش کنم
این قضیه ی تو هم همینه
مایکل مرد خیلی بزرگی بود و خب همیشه کسایی هستن که این ادمای بزرگ رو درک نمیکنن یا بهشون حصودی میکنن
تو هم نمیخواد اعصابتو به خاطر این ادما الکی خرد کنی
بیخیالش شو بزار حرفاشونو بزنن
چون تو نمیتونی عوضشون کنی چون اونا خودشون عوضی هستن
راستی اگه تو همون no one هستی که حرف منو درک میکنه خیلی خوشحالم
بالاخره یکی پیدا شد
میخوای جمله ی بالا ی وبلاگمو عوض کنم و بنویسم
I'm so sick of speking the words that sahar understand!
:دی

گربه تنها یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ب.ظ http://devil-angel.blogsky.com

به نظر من هم درست نیست که تو زندگی دیگران دخالت کنیم
حالا چه مرده و چه زنده
اما در مورد باورهات من بهشون احترام میزارم
ولی من برای خودم باورهام به گونه ای دیگر هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد