-
اولین روز کاری !
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 00:29
خسته و کوفته اومدم خونه ! خدا رو شکر که تا محل کارم فقط از خونمون 3 دقیقه راهه ! تازه کلی هم مراعات منو میکنن و همه آشنا از این بهتر نمیشه ، توی بخش فروش نمایندگی Canon مشغول بکار شدم . از همون اول هم قانون گذاری کردم ، نه سخت گیری افراطی ها ! اول اینکه به کاغذ چسبوندم که کسی حق ورود به تعمیر گاهو نداره ، یکی چون...
-
فردا !
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 03:12
فردا یه روز نسبتآ مهمه ، نه عروسیه نه خواستگاری و نه این مسخره بازی ها ، یه روز کاریه برای من ، باید برم با یکی راجع به یه کاری حرف بزنم ، دوست صهبا بهم زنگ زد و گفت اگر مشکلی نداره به عموم زنگ بزن و منم زنگ زدم گفتن بیاید محل کارم ، میخوام باهاتون راجع به کار حرف بزنم منم به بابام گفتم و گفت برو ایرادی نداره و فردا...
-
گریه !
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 00:39
جدآ دیگه آخرش بود امشب ! این صهبا اومده توی اتاق ، نشسته کاراشو انجام داده ، بعد یکی از دوستام گفت بیا نت و من به صهبا گفتم کارت کی تموم میشه؟ گفت الان تموم شد ، بعد برگشت جلوی یکی که داشت باهاش تلفنی حرف میزد بی خودی به من بد و بیراه گفت ، خیلی ناراحت شدم ! بعد ، رفته kowly بازی در میاره که تو فلان چیزو پاک کردی !...
-
علی هندی کم و حواشی !
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 01:10
یکی هست ، ریش داره زیر ریشش دهن هم داره ، اتفاقآ خیلی هم گشاده ، بالای ریشش بعد از دماغ و چشم و اینا ، تو کلشو میگم ، مغز هم داره ! منتها خیلی خیلی ازش کار میکشه ! یه دستیاری داره که قبلآ میمون توی تبلیغات و ایضآ روی بسته های محصولات چیتوز بوده منتها چون یه کمی میمونه لاته این یارو هم میمونه رو به دستیاری گرفته !...
-
نفهم !
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 00:53
خر احمق نفهم ! چرا سشوار منو دادی به اون بی شعور ؟! من از از دست این احمق ها نمیدونم چی کار کنم ! خواهر احمق من برداشته سشوار منو داده دست پسر همسایمون دانیال احمق ! درین میدونه کیو میگم ! این پسره کسی بود که من عضو گروه صخره نوردیش شدم و گفتم فقط با هم ورزش میکنیم اما اون پاشو از گلیمش دراز تر کرد منم محل سگ ندادم...
-
همه چیز !
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 00:22
امروز ظهر نخوابیدم که شب بتونم بخوابم چون فردا کلاس دارم ، از ساعت 8 صبح تا نمیدونم چند ! چون یهو معلمه نمیاد ، یا بچه ها جیم میشن ، خلاصه خر توخریه واسه خودش ! فردا تولد ِ دنیا ، یکی از دوستای خواهرمه ! من هم دعوتم نمیتونم برم !چون شیپیش ته جیبم پشتک میزنه و من نتونستم کادو بگیرم !در نتیجه نمیرم ! همیشه سر تولد رفتن...
-
خوش آمد گویی گرم و صمیمی به خودم !
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 18:21
درود خوش آمدم ، به کجا؟ به همین وبلاگی که قراره خودمو بی هیچ سانسوری بریزم بیرون توش ! پیشنهاد درین بود که همچین کاری انجام بدم ، فکر خوبیه نه؟ خب ، من سحرم ، تا اطلاع ثانوی 20 سالمه ، یعنی چی اطلاع ثانوی؟ خب یعنی اینکه تا زمانی که بیام اینجا بگم تا اطلاع ثانوی 21 سالمه ! امسال کنکور دارم . دوستای خیلی خوبی دارم که...