جدآ دیگه آخرش بود امشب !
این صهبا اومده توی اتاق ، نشسته کاراشو انجام داده ، بعد یکی از دوستام گفت بیا نت و من به صهبا گفتم کارت کی تموم میشه؟ گفت الان تموم شد ، بعد برگشت جلوی یکی که داشت باهاش تلفنی حرف میزد بی خودی به من بد و بیراه گفت ، خیلی ناراحت شدم ! بعد ، رفته kowly بازی در میاره که تو فلان چیزو پاک کردی ! گفتم نه ! نباید توی Documents ذخیره میکردی چون پاک میشه ، Book Mark های منم پریدن Documents هم پاک شده بود ! تقصیر منه؟!، مامانم هم میگه الهی خبر مرگ سحر رو بیارن ! یکی نیست بگه به تو چه؟! چرا توی چیزی که ازش خبر نداری دخالت میکنی؟
حرف همشون ناحق بود امشب و خیلی در مورد من بی انصافی شد !
همش همین نبود ، نمیتونم گریه ها و نفرین ها و سر و صدا ها و فحش هایی رو که خوردمو هم بنویسم !
همیشه به این موضوع فکر میکنم که اگر بچه سر راهی بودم اوضاعم چطوری بود با این وضع؟!
اگه مسخرم کردین خودتون میدونید ها ! من 20 سالمه و بچه نیستم که بخواید بگید احساساتی شدی الان ! نخیر این بار اولشون نیست ، همش سر دخالت های بی جای اینا من مشکل دارم ! الان یه بغض بدی توی گلومه ! گناه من چیه که اینهمه بی انصافی میشه در حقم؟ حالا میاین میگین در حق همه بی انصافی میشه ! خیلی خوب باشه ! ولی من الان به هر حال ناراحتم و این نمیتونه منو آروم کنه که توی دنیا مثل من انقدر میلیون نفر هستن که در حقشون بی انصافی میشه ! من خیلی دلم نازکه ، نمیتونم ببینم کسی ناراحت باشه ، صهبا بعد رفت نشست گریه کرد چون با مامانم هم دعواش شد و ناخن مامانم گیر کرد به دستش و باعث شد زخمی شه ! چون گوشی که دست صهباست مال مامانمه ، گوشی صهبا خراب شده ، صهبا هم چون عصبانی بود داشت حرف میزد با گوشیش تمو م که شد ، گوشی رو پرت کرده بود ، مامانم بهش برخورد ، گفت نکن و گوشی رو از دست صهبا بزور گرفت ، ناخنش گیر کرده بود به دست صهبا ، من فقط صدا میشنیدم ، صهبا هم نمیدونم چی کار کرد ، دست مامانمو دیدم که زخمی بود ! بعدش صهبا داشت گریه میکرد من دلم ریش ریش شد ! چقدر اینا نفهم و احمقن ! من نمیتونم ناراحتیشونو ببینم ! اونوقت اینا 24 ساعت یا آرزوی مرگ منو میکنن یا دلشون میخواد من نباشم ! خیلی حالم گرفتست گریم هم نمیاد ! این بغض لعنتی نمیشکنه !
قلبم درد میکنه !
کاش :
یا میرفتم یه جایی که ازشون دور بودم که نباشم این همه اذیتم نکنن و هم خودشون آرامش داشته باشن هم من !
یا میمردم همه راحت شن !
این قلب لعنتی هم جدیدآ خیلی قوی برخورد میکنه ! یعنی قبلآ ناراحت که میشدم منو از پا مینداخت الان انگار براش عادیه ! لعنتی اگه وایمستادی من راحت میشدم !
با این اعصاب داغون چطوری ادامه ی داستانمو بنویسم؟!
هرشبم شد گریه !
الان درین میگه همش نق نق میکنی . . .
ببخشید .
خوب که این طور
(حال کردم بعدا بیام نظرمو بگم چون بهانه ای میشه که یه بار بیشتر بیام)
نه اونطور :D
آدم جالبی هستی کلآ !
سلام
الان که خوابی میگم
از کجا فهمیدی داریم مسخره ات میکنیم....
بعدش به نظر می رسه فقط دوتا خواهرید که اون یکی از تو بزرگتره
.........................
باقی تا بعد
دارین مسخرم میکنید؟!
دو حالت داره
یا خودتو خیلی تحویل میگیری ، یا چند نفرین :D
تو هم با این روزگار خوب نمیتونی تا کنی "ببم جان"
برعکس گفتی ببت جان :D
اره فکر میکنم همش نق نق می کنی . . .
بابا مشکلات توی همه خانواده ها هست ! اونم اینجوریش !
من نه تورو خوب میشناسم نه خانواده ات رو نه روابطتون با هم رو.
ولی میدونم که خانواده ها هرچقدر هم که بدبخت باشن از همدیگه بدشون نمیاد.
اره اگه عصبانی باشن می پرونن یک چیزی !
چرا هرگز یاد وقتی رو نمی کنی که بهتون خوش میگذره ؟
چون ما هیچئق با هم نمیریم این ور و اونور ، و با هم خوش نمیگذرونیم !
راستی ادرس خونه تونو بده که بعدن بیام ببینم
که
خالی بستی یا واقعا دیگه گریه نمی کنی
[
گریه !
جدآ دیگه آخرش بود امشب !]
دهه !
رفتار اونا رو گفتم آخر بی انصافی بود !
راستی من زیاد اهل شوخی نیستما ;-)
سلام
وبلاگتون هم جالب بود. مخصوصا قالبش خوشم اومد ولی در انتخاب رنگ زمینتون یه کم دیگه دقت کنی بهتر میشه... قبلا هم بهتون سر زدم و باز هم بهت سر میزنم.
.
هر وقت هم به این نتیجه رسیدین که لیاقتشو داریم خوشحال میشم ما رو لینک کنید.
http://dasteneh.persianblog.ir/
درود دوست عزیز
مرسی از نظرتون
متاسفانه من کلآ توی این وبلاگ هیش کسی رو لینک نمیکنم چون این وبلاگ جاییه برای حرفای دلم بدون سانسور ، مینویسم که هرکسی خواست بخونه ، مخصوصآ دوستام ، کسانی که خودم بهشون لینک دادم ، اما برای تبادل لینک باید بگم عذر خواهی منو بپذیرید .
خوب نیستی
یعنی نبودی
کجایی
همین ورا :D