من ِ واقعی !

درود من سحر هستم اینجا خودمو می نویسم ، بدون سانسور !!!

من ِ واقعی !

درود من سحر هستم اینجا خودمو می نویسم ، بدون سانسور !!!

علی هندی کم و حواشی !

یکی هست ، ریش داره

زیر ریشش دهن هم داره ، اتفاقآ خیلی هم گشاده ، بالای ریشش بعد از دماغ و چشم و اینا ، تو کلشو میگم ، مغز هم داره ! منتها خیلی خیلی ازش کار میکشه ! یه دستیاری داره که قبلآ میمون توی تبلیغات و ایضآ روی بسته های محصولات چیتوز بوده منتها چون یه کمی میمونه لاته این یارو هم میمونه رو به دستیاری گرفته ! میمونه هم ریش داره !!!!!

یارو ریشو اولیه یه دست نداره بعد یه دستش که نیست ، جاش یه پلاستیکی گذاشته از اینایی که از بازیافت عروسکای دست و پا گم شده و پلاستیک های توی جوب و سطلای ماست و لیوانای بستنی  نه ها ! از اونایی که خارجی ها میسازن بعد میزارن توی اون کیف نقره ای ها و شونصد نفر اسکورتش میکنن تا برسه به دست یارو ! بعد روی این حساب یه دستی آقا ریشوهه من و پسر خالم ایشون رو به هندی کم  ملقب نمودیم که اینم بگم هندی کم فامیلشه ها ! اسمش علی هست پس میشه

هندی کم

علی  هندی کم

( جیمز باندو یادتونه ؟ موقع معرفی میگفت باند ، جیمز باند   )


این یارو علی هندی کم سرش شلوغه ! فکرش درگیر کشتنه  و نقشه های کشتن ، یه وقت خدای نکرده فکر نکنید آدم کشی ها ! نه ه ه ه ! مگسا رو میگم ، مگسای اوباشی که همه جا هستن ، خب معلومه ! روی اعصابن بنده خدا حق داره !



راستی فردا روز دستیابی به فناوری هسته ی ؟

سیب

هلو

پرتقال

آلبالو

آلو زرد

و غیرو !


هست ، در این راستا سه تا معتاد داشتن به هم هسته ی آلبالو تف میکردن ، یکی میرسه میگه چه غلطی میکنین ؟ یکی از معتادا میگه ، در راشتای دشت یابی به فناوری هشته ای ، با هم جنگ هشته ای میکنیم !


طی آخرین خبر چنگیز هم فروخته می شود !

همینجا شخصآ به چنگیز دانان ( باز هم درین ) و اصحاب چنگیز یا به قول خودم چنگیزیون ( روزبه و آرمین و اینا ) و مخالفین این مذهب ( Vampires که خودم به قول بابام مرشدشون باشم ) و همه ی کسانی که مدت ها دست به دعا برداشته بودند برای پیدا شدن یه مشتری ، تبریک و تهنیت ( درسته املاش؟! ) و از همین چیز ها عرض و طول و ارتفاع آن را بدست آورید !


اینا رو نوشتم ، حالا نوبت دل خودمه !



امشب دلم میخواست گریه کنم ! 

داشتم رسل منیا رو میدیدم ، بابام گفت این چیه؟ داشتم توضیح میدادم که یه چیزی به مسخره پروند وسط حرف من و من آتیش گرفتم ! هزار بار میگم وقتی دارم جدی حرف میزنم منو دست ننداز ! خجالت نمیکشه 62 سالشه و همش باید من باهاش بحث کنم ! بهش بگم بابا برخوردتو درست کن ! اما اون حرف گوش نمیده ، من دیگه جواب هیچ کدوم از سوالاشو نمیدم

یه چیز دیگش که اعصابمو بدجور خورد میکنه ، اینه که موقعی که صهبا میخنده هی میگه مرض ! درد ، کوفت !

آخه چرا باید اینطوری بگه؟ دوست داره همش گریه کنیم؟ گاهی میبینم مامانم شاکیه و با هامون دعوا میکنه بعد میفهمم کار بابامه ! بهش میگم دوست داری ما روبندازی به جون هم ! گاهی وقتا هم وقتی ما سه تا ( من و مامانم و صهبا ) با هم حرف میزنیم و با هم میخندیم همش غر غر میکنه و زیر لب بد و بیراه میگه ! من اسم اینو میزارم حسادت !



مردشور  ِ کنکورو ببرن ! همش من سر این لعنتی توی خونه جنگ اعصاب دارم !

خدا نکنه یه کتاب مربوط به یه زبان دیگه بخرم ، مثل آلمانی که خریده بودم و همش تو سرم میزدن که همین انگلیسی رو بچسب ، آلمانی میخونی چی کار کنی؟ برو درسای خودتو بخون !!!

خدا نکنه بخوابم !

تو همش خوابی ! عروس خانم ظهر شد بفرمایید نهار !

اینطوری حرف میزنن بعد توقع هم دارن برم بشینم پیششون !

یه مدت پیش دوست بابام آقای فرخ ضیغمی میاد خونمون ، بابام دفتری که توش مینویسمو برمیداره بهش میده که بخونه ، این آقا مرد خیلی بزرگیه و از نظر تفکر یکی از معدود آدمایی هست که قبولش دارم و خیلی برام محترمه ، دفتر مایه خجالت منو میخونه و توش کلی با انواع نوع خط های زیبا نوشته بود خیلی قشنگ مینویسی و از این حرفا و گفت ادامه بده ، چند وقت پیش باز من نبودم ایشون اومده بود خونه ی ما ، بابام میگرده دفتر های روی میزمو می بره میده بهش  که بخونه ، اینا هرچی میگردن نوشته های منو پیدا نمیکنن، فقط توی دفتر هام چیز هایی که بهشون برخوردمو می نویسم ، شعری باشه ، نوشته ای ، هرچی که روم تاثیر خاصی گذاشته باشه ، بعد از بابام میپرسه ، سحر نمینویسه دیگه؟ بابام میگه نمیدونم ! بعد این آقا به فکر فرو میره که علت این که من دیگه نمینویسم چی میتونه باشه ، بابام برداشتش اینه :

انقدر خودشو مشغول این گه ( اینترنت ) کرده که همه چیز یادش رفته !

حقیقت : من نوشته هامو برای خودم توی کامپیوترم مینویسم و به هرکی دلم بخوادمیدم !من دیگه نمینویسم که تو بخونی بابا ! چون باهات نمیشه حرف زد ! چون نوشته هام برات ارزش نداشتن که تو اون دفتر ها بنویسمشون ، چون تو سرت با روزنامه و کتاب و اخبار و رادیو و تلوزیونت گرمه ! چون تا میام میگم بابا میگی هیش ش ش ش هوا شناسی ، هیش ش ش ش اخبار فلان ! چون شما فقط همخونه های من هستید و من نمیتونم باهاتون حرف بزنم ، بابا  شما همیشه سرت با این چیزا گرمه و برای من وقت نداری ، وقتی هم باهات حرف میزنم تمام حرفات با تحکم و تحمیل و فحش و مسخره کردن و دست انداختن همراهه ، قولات قول نیست ، حرفات یادت میره ، وقتی دعوا میکنی میزنی زیر همه چیز ، چون میزاری از خونه میری هر وقت که یه چیزی میشه ، برای تهدید میزاری میری ! و میدونی مامان همه ی این چیز ها رو از چشم من میبینه؟ میدونی که چند بار به خاطر سست بودن تو آرزوی مرگ منو کرده؟! نه تو هیچی نمیدونی ! چون نمیخواستی که بدونی

مامان تو همیشه کار داری ، یا روزنامه می خونی ، یا توی آشپزخونه ای و اگر باهات حرف بزنم یادت میره داری چی کار میکنی ، یا میخوای بری خرید ، یا مسجدی ، یا کار داری !

صهبا ، تو همیشه درس داری ، یا خسته ای ، یا خوابت میاد ، یا داری با موبایلت حرف میزنی ، یا با دوستات بیرونی ، آخر هفته ها هم یا خونه ی مهنامی یا خونه ی خاله ! یا باز درس داری !!!


نظر بابا راجع به من : یه آدم مرعوب ِ مجذوب  که بزرگ نشده !مرشدش مایکل جکسونه اون مرتیکه ماده ! خودش چه گهیه که مریداش که امثال سحر باشن چی باشن ، سحر مغزش اندازه ی گنجشکه ! و . . .

باورتون نمیشه وقتی بیخودی پای مایکل رو میکشن وسط چقدر روحم زخمی میشه ، اون مرد بزرگ هیچ بدی در حق من نکرد و همیشه ازش یاد گرفتم که صبر کنم ! و خیلی چیزای دیگه ، اون مرد بزرگ برای من ارزشمنده و پدر من به ارزش های من مثل آب خوردن توهین میکنه !


نظر مامان: سحر بی حیاست ، بی چشم و روه !

وقتی یه اتفاقی می افته : الهی بری دیگه بر نگردی ، چرا برگشتی ؟ بدون تو خیلی راحت بودیم ! اگه میدونستم اینطوری میشی همون اول خفت میکردم !

ای کاش میدونستی که چه تاثیری روی روحیه و تفکرات من میزاری با این حرفات مامان . . .


صهبا رو نمیدونم نظرش چیه ! ولی کلآ توی فاز خودشه و با من حرف نمیزنه ! بیشتر با تلفن حرف میزنه . . .


خب ، من با این آدما نمیتونم حرف بزنم ! چون همشون سرشون شلوغه و کار هاشون مهم تر از منه ! ترجیح میدم بمونم توی اتاقم و با دوستام حرف بزنم تا اون سه نفری که هر کدوم سرشون به صد تا چیز گرمه که منو نمیبینن اصلا!



اگر عقاید من مزحکه ، اگر بی خوده ، هر چی که هست خوبه ! چون عقاید منه !



ببخشید خیلی حرف زدم ! الانم دارم گریه میکنم کاش اشکام بند بیان !











نظرات 7 + ارسال نظر
خانم کاولیتز جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ق.ظ http://www.lostiran.com

تو الان عصبانی هستی ، وقتی عصبانی هستی هر کاری هم بکنی فقط جنبه های منفی قضیه رو می بینی.
من میدونم چقدر سخته.
ولی یک لحظه به این فکر کن که اونا بزرگت کردن ، چه کار میکردی اگه مثل من از بچگی بابا نداشتی ؟
اگه تازه سر 18 سالگی باید باباتو می شناختی ؟ کاری که همه بچه ها از اول بچگی میکنن.
اگه مامانت هم اصلا خونه نبود ، اگه بود هم همش غر میزد به جون تو و خواهرت چون خسته و عصبی بود ؟؟؟
چکار می کردی اگه خواهرت بی دقت ترین ادم دنیا بود ؟
اگه اصلا توی این باغ نبود ؟ اگه رفتارش خیلی بچه تر از سنش بود ، اگه این تو بودی که همیشه باید ازش مراقبت می کردی نه اون از تو با اینکه بزرگتره؟
اونا هم حتما مشکلات خودشون رو دارن که اینطور غر میزنن ، من که در جریان کل زندگی تو نیستم نمی دونم.
و نکته اخر اینکه مردها درک کردنشون خیلی سخته.خصوصا درک کردن اولین مرد توی زندگیمون یعنی پدرمون.
باید با دقت رفتارشون رو بررسی کنیم و فکر کنیم چرا این کارو میکنه و چرا این رفتارو داره ، بعدش دستمون میاد هر وقت هر حرفی زد چکار باید کرد.
اینو بهش میگن سیاست.

آره راست میگی ، خیلی سخته

مردا رو واقعآ میشه درک کرد ، یعنی میشه ما خیلی سخته چون خودشونم نمیدونن چی کار میکنن !
من که هیچ وقت بابامو درک نکردم ! فقط میدونم حسوده ولی بد ذات نیست ! بد قوله ولی دروغگو نیست !
آره اونا منو بزرگ کردن همیشه میگم خدا رو شکر که هستن و سالمن و بازم میگم کاش همیشه سالم باشن و همیشه باشن ولی من یه مدت ازشون دور باشم که یادشون بیاد منم بودم یه زمانی !

آرش جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:52 ب.ظ http://manihastam.blogfa.com

سلام

شاید این چیزایی که میگی واقعا درست باشه! یعنی اونا واقعا...
اما یه چیزی بگم که ما همیشه دوست داریم اونا اونجوری که ما میخوایم باشن و اونا هم دقیقا همینو میخوان و دقیقا مشکل همینه
همه از زاویه دید خودمون به اطراف نگاه میکنیم و نمیشه انتظار داشت دیگری هم یه جور دیگه نگاه کنه یعنی اونجوری که ما...

درود
مشکل اینجاست که من دوست ندارم کسی اونطوری که من خوام باشه ، یعنی اگرم دوست داشته باشم بازم عنوان نمیکنم !ولی کلآ زور میگن دیگه !!!

آرش جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 ب.ظ http://manihastam.blogfa.com

خوب این چیزا این جوری اتفاق میافته دیگه

ولی عدم درک طرف مقابل دلیل بر این نیست که دوستش نداری

یعنی اگه خونواده اونجوری که تو میخوای درکت نمیکنن فقط به این نتیجه برس که درکت نمیکنن یا نهایتا خوب همو نیمفهمید

چون موضوعت زیاد بود اگه بخئام در مورد همش حرف بزنم دیگه خیلی از وقتت تلف میشه و... البته این فقط بیان دیدگاه در مورد این پستت بود بدون هیچ شناخت کاملی از تو و نوشته هات
شاد باشی

موضوع سر اختلاف سنی هم هست ! با اینکه خیلی فکرشون بازه ولی برای یه چیزای دیگه حوصلشونم کمه ! تازه سرشونو با چیزای دیگه گرم میکنن غر غر هم میکنن !

آرش جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ب.ظ

شانسو می بینی تورو خدا

تو عمرمون یه ملکه دیدیم اونم خون آشام از آب در اومد

خوبه حالا از آب در اومده... اگه از اقیانوس یا دریا یا حتی از نفت در می اومد چی میشد
[متاسفانه از اون شکلک های شیطونک نداره بلاگ اسکی]

بیچاره اون پسر همسایه تون اگه گیر تو بیافته
[اینجا هم یه تعدادی از اون شکلک هایی که میخندن لازم بود]

ولی همینه دیگه...

منم از اون... مایکل جکسون خوشم نمیاد
یعنی زیاد با خارجی ها حال نمی کنم

آرش خان من از نسل کورشم ! خب واقعیشم دیدی ، جد پدریم کورش کبیر بوده ، طبق شجره نامه همون شاهزاده که خودت گفتی ، البته از نوع خون آشامش اونم همون اسمی که گذاشتم
ملکه ی خون آشام Vampie Queen

----
اون پسره پاشو از گلیمش دراز تر کرد ! منم آرزوی اینو به دلش گذاشتم که آخرین حرفشو بهم بزنه !

---
در مورد مایکل هم ، نظر شماست و برای من محترمه :)

کوروموزوم نا معلوم جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ب.ظ

هوم یه ومپایر!من همیشه روابط خوبی با خون آشاما داشتم البته با واقعیهاشون

چه خوب ، پس دوستای خوبی میشیم

نیل لو شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ

کاملا حس می کنم چی میگی. ولی این موضوعی نیست که بشه کاریش کرد
فقط بهش فکر نکن
بالاخره یه روزی میرسه که دیگه هیچ بهونه ای نداشته باشن که سرت غر بزنن!
در مورد پدر و مادر آدم باید سعی کنه فقط چیزای خوبشونو یادش بمونه،
آهنگ لینکین پارک! لیو آوت آل د رست!
(نگی بی ربطه ها، یه آن به نظرم اومد!)

بهتره مینوشتی نیلوفر ساما !

همچین روزی هیچ وقت نمیرسه ! همشه بهانه برای غر زدن دارن خیالت راحت ، مگر تو نیستی؟ با اون معدل و مدرسه ای که توش درس میخونی و نوع درس خوندنت که من دیدم کتاب رو عملآ میخوری ، بازم مامانت غر میزنن که نمیخونی ! تازه صهبای ما که همش درسش رو کامل میخونه هم سرش غر میزنن ! مگه میشه غر نزنن اصلا؟!
Leave Out All The Rest رو هم دارم گوش میدم ، اسم آهنگه که میاد یاد مهسا می افتم

هیش هم بی ربط نیست ، این " هیش " هم از تکیه کلام های جونز هست !

الی سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ق.ظ http://iraniangirls.blogsky.com/

بسیار عالی بود جا داره که ازتون تشکر کنم.یه مطلب:اگه می خواید از اینترنت با روزی ۱ساعت ۱۰۰۰ دلار کار کنید حتما به این سایت بریدوثبت نام کنید.من خودم از این سایت کسب در امد کردم.اینم لینکش
http://sureptr.com/pages/index.php?refid=elipenel
join nowروی کلیک کنید.بعد ایمیلتونو بنویسید.بعد به ایمیلتون یه پیام برای ثبتش میاد روی اون که کلیک کنید.بعد که ثبت نام کردید.برای عضویت ۵۰۰دلار بهتون میده وبعد باید شما روی لینک ها کلیک کنید ودرinboxeبراتون ایمیل میاد که روی هر کدوم کلیک کنی 60 ثانیه صبر کنی 100دلار بهت میده تا پولتون بیشتر بشه این کارو انجام بده ضرر نمیکنی.
http://sureptr.com/pages/index.php?refid=elipenel

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد